فقیهی (دانشمند) پدر را گفت هیچ ازین سخنان رنگین دلاویز متکلمان (سخنرانها) در من اثر نمیکند، به حکم آنکه (به دلیل آنکه) نمیبینم مر ایشان را فعلی موافق گفتار (در آن عملی مطابق سخنانشان نمیبینم)
ترک دنیا به مردم آموزند
خویشتن سیم و غلّه اندوزند
عالمی را که گفت باشد و بس
هرچه گوید نگیرد اندر کس
عالم آن کس بود که بد نکند
نه بگوید به خلق و خود نکند
اَتَأمُرونَ الناسَ بِالبِرِّ وَ تَنْسَونَ اَنفُسَکُم؟
تضمین از آیه قرآن: آیا شما مردم را به نیکوکاری فرمان میدهید ولی خودتان فراموش میکنید؟
عالم که کامرانی و تن پروری کند
او خویشتن گمست که را رهبری کند
پدر گفت ای پسر به مجرد (به صرف) خیال باطل نشاید (شایسته نیست) روی از تربیت ناصحان (نصیحت کنندگان) بگردانید و علما را به ضلالت (گمراهی) منسوب کردن (نسبت دادن) و در طلب عالم معصوم (دانشمند پارسا) از فواید علم محروم ماندن همچو نابینایی که شبی در وحل (لجن) افتاده بود و میگفت آخر یکی از مسلمانان چراغی فرا راه من دارید، زنی مازحه (شوخ) بشنید و گفت تو که چراغ نبینی به (وسیله ) چراغ چه بینی. همچنین مجلس وعظ (سخنرانی) چو کلبه بزّازست آنجا تا نقدی ندهی بضاعتی نستانی و اینجا تا ارادتی نیاری، سعادتی نبری.
گفت عالم به گوش جان بشنو
ور نماند بگفتنش کردار
معن: سخن دانشمند را با گوش جان بشنو اگر چه کردارش با گفتارش یکسان نیست.
باطل است آنچه مدّعی گوید:
خفته را خفته کی کند بیدار
مرد باید که گیرد اندر گوش
ور نوشته است پند بر دیوار
صاحبدلی به مدرسه آمد ز خانقاه
بشکست عهد صحبت اهل طریق را
گفتم میان عالم و عابد چه فرق بود
تا اختیار کردی از آن این فریق را
فریق: گروه
گفت آن گلیم خویش بدر میبرد ز موج
وین جهد میکند که بگیرد غریق را
نظر شما